elay- beygzadehelay- beygzadeh، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 1 روز سن داره

شیرینی زندگیمون ella

نفس زندگیمون ella .nelin

خاظرات الای 6 ماهگی

عزیزم ببخش منو که مثل عروسکها باها ت رفتار میکنم هی لباساتو در میارم عوض میکنم اخه وقتی میریم مهمو نی دوست دارم خوشگلتر از همه بشی اکثر ماما نا اینطورین از من ناراحت نشو...... ع ع کاش همیشه بچه میموندیم اخه بچه بودن خیلی عالیه همه ناز آدمو میکشن...                 دوستت دارم بیشتر از خودم ...
23 اسفند 1391

الای جون در پارک منظریه

خانم خانما همیشه فکرت تو گشتن وبیرون رفتنه تو خونه بند نمیشی کارمون دراومده از بس که باید تو رو بگردونیم بابات هم میگه تو یادش میدی خودت دلت میخواد همش بیرون بری به الا یاد میدی والا تقصیر من نیست         ...
23 اسفند 1391

الای 16 ماهشه

گل من :  همیشه سعی کن بخشنده باشی چون کسی که میبخشدوعفو میکندگنمهانش بیشتر بخشیده میشود گل من:  این جهنم است که اجازه بدهی به خاطر هیچ وپوچ تحریک بشوی واین بهشت است نپذیرفتن تحریکات احمقانه....   گل من : کسی که بیشتر عشق بورزد گناهانش بیشتر بخشیده میشود   گل من :  هرگز حتی یک لحظه هم فراموش نکن که چقدر استسنایی و منحصر به فردی   گل من :اگر اولش به فکر آخرش نباشی آخرش به فکر اولش میافتی   گل من : هرگز دقیقه ای از فکرت را به کسانی که دوستت ندارند اختصاص نده   دوباره داره بهار میاد کوچلوی من چهارمین بهارشه الهی صد تا بهار ببینی  ...
22 اسفند 1391

1 سالگی الای

الای جون من به خاطر اینکه باباومامانم به فاصله پنج ماه نیم از دنیا رفتند خیلی غصه خوردم تو ٦٥ روز بود که به دنیا اومده بودی مامانم فوت کرد ٥ ماه بعد هم بابام از پیش ما رفت به خاطر همین خیلی در حق تو کوتاهی کردم با اینکه خیلی دوستت داشتم ولی گاهی تو خودم بودم واصلا تو رو نمیدیدم امیدوارم وقتی بزرگ شدی منو ببخشی عسل مامان ...
21 اسفند 1391

گاهی خونه ما هم بیا

دخترم تازگیا دلمو شکستی امروز خاله شیرین اومده بود خونن ما تا موهای منو رنگ کنه گیر دادی که بری خونه خاله منم که فردا  قراره اتاقتو بچینم اعتراضی نکردم بابا هم اومد  خونه یهو گفت بیاین شام ببیم پیتزابخوریم .رفتم بیرون گشتیم از اونجا هم رفتیم شام خوردیم تو پیش بابا و خاله هی میگی مامانم خاله شیرینه فقط  به خاطر اینه دل خاله رو بدست بیاری وباهاش بری خونشون هزار تا کلک میزنی بعدش میزاری میری الان تو خونن نیستی منم دارم خاطرات تو رو ثبت میکنم   ...
21 اسفند 1391

نوزادی الای سری 2

                              خانم  خانما تازه بعد از زایمان به دستم رسیده این اولین عکسایی که ازش گرفتیم           ...
20 اسفند 1391

4 ماهگی الای

قربون شکل ماهت برم از دست شیطنت های تو نمیتونم خاطراتت روبنویسم    اینجا هتل مشهد مامان عزیزم ٥٠ روز بود که فوت کرده بود بابات ازم حواست بریم مشهد وضع روحیم خیلی خراب بود ولی فبول کردم ورفتیم  عزیزم تو ٤ ماهت بود غافل از درد های دنیا .دنیایی که وفایش هم بی وفاست.این لباسایی هم که تنته  ازالماس شرق برات گرفته بودم عزیزم خیلی دوست دارم ...
20 اسفند 1391